جدول جو
جدول جو

معنی پیش ترک - جستجوی لغت در جدول جو

پیش ترک
کمی جلوتر، کمی پیش تر
تصویری از پیش ترک
تصویر پیش ترک
فرهنگ فارسی عمید
پیش ترک
پیش ترها، کمی جلوتر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش ترین
تصویر پیش ترین
جلوترین، پیش از همه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش تر
تصویر پیش تر
جلوتر، نزدیک تر، پیش از این، گذشته، سابق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش مرگ
تصویر پیش مرگ
آنکه پیش از دیگری بمیرد، کنایه از قربانی، فدایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش ترک
تصویر خوش ترک
کمی خوش تر و نیکوتر، قدری بهتر و خوشایندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم ترک
تصویر نیم ترک
کلاه خود، خیمۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ)
مصغر پیشتر. کمی پیش. اندکی قبل:
پیشترک زین که کسی داشتم
شمع شب افروز بسی داشتم.
نظامی.
، اندکی جلوتر:
زینگونه که شمع می فروزم
گر پیشترک روم بسوزم.
نظامی.
من که درین منزلشان مانده ام
مرحله ای پیشترک رانده ام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
آنکه سخنش مقدم باشد کسی که در سخن غالب باشد: شبلی آن پیش حرف صاحب حال وان مربع نشین صدر کمال. (طال آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ورق اول بازی از آن او باشد کسی که ورق اول بازی را بدو دهند سر برگ، پوسته ای که پیش از پیدایش برگ ظاهر شود
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه قبل از دیگران رود آنکه بجلو تازد آنکه جلو کاروان یا دسته ای بتازد، مقدم پیشرو: پیشتاز عرصه بلاغت، آنکه در مقدمه گروهی از سپاهی تازد طلایه مقدمه: پیش تازان توپخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تخت مقدم بر دیگر تختهاپیشینی، پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املا فرمودیم تا بواجبی آنرا تامل کند و عرض آن واجب دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پیش بردن انجام دادن: پیش این مراد باز رفتم و در معرض پی برد این غرض از پیشانی خود هدفی از بهر سهام اعتراضات پیش آوردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خری
تصویر پیش خری
عمل پیش خر خریدن پیش از موعد
فرهنگ لغت هوشیار
جعبه ای بشکل مکعب مستطیل که ارابه چی با درشکه چی بر آن نشیند و ارابه یا درشکه را براند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش از کسی بمیرد پیش میر، کسی که پیش از شاه یا امیر از غذای او خورد تااگر سمی در آن باشد وی بمیرد و مخدوم مصون ماند بلا گردان
فرهنگ لغت هوشیار
کمی پیش، اندکی قبل اندکی قبل کمی پیش: یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند. بودیم بیک شراب در مجلس عمر یک دوره زما پیشترک مست شدندخ (خیام)، اندکی جلوتر: من که درین منزلشان مانده ام مرحله ای پیشترک مانده ام. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
درد دایم زائو قبل از تولد بچه درد ابتدایی زن باردار قبل از شدت آن و پیش از تولد فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش مرگ
تصویر پیش مرگ
((مَ))
کسی که حاضر است پیش از مرگ عزیزش بمیرد، قربانی، فدا، کسی که پیش از پادشاه، اندکی از غذای او را می خورد تا از سالم بودن آن اطمینان حاصل شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش تاز
تصویر پیش تاز
پیشرو، طلایه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم ترک
تصویر نیم ترک
((تَ))
خود و کلاه آهنی که در روز جنگ پوشند، خیمه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
انگاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش شرط
تصویر پیش شرط
پیش نیاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
Preconception, Presupposition
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
préconception, présupposition
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پیش تر، جلوتر، جلوتر
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوتر، پیش تر، پیش ترها
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
предвзятость , предположение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
Vorurteil, Vorausannahme
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
упередження , припущення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
uprzedzenie, założenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
先入之见 , 假设
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
preconceito, pressuposição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
preconcetto, presupposizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
preconcepción, presuposición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی